اشاره

هر جا که حُسن جلوه کند عشق سَر زند*** چون هست حسن لَم یزلی، عشق لایزال

اشاره

هر جا که حُسن جلوه کند عشق سَر زند*** چون هست حسن لَم یزلی، عشق لایزال

طبقه بندی موضوعی

کوهن، طبیعت گرایی و میراث پوزیتویسم

جمعه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۳۷ ب.ظ


کوهن

کوهن، طبیعت­ گرایی و میراث پوزیتویسم

الکساندر برد

دپارتمان فلسفه دانشگاه بریستول

تاریخ دریافت 20 اکتبر 2003؛ تاریخ پذیرش ژانویه 2004

_____________________________________________________

چکیده

من [دراین مقاله] از ادعاهای ذیل که درباره ­ی توماس کوهن وجود دارد، طرفداری خواهم کرد: (1) در کتاب ساختار انقلاب­های علمی یک تمایل قوی به طبیعت­ گرایی وجود دارد، که کوهن به سبب آن از نتایج تحقیقات پسین در جواب دادن به سولات فلسفی استفاده می­ کند؛ (2) کوهن باتوجه به حرفه­­ اش - به عنوان یک فیلسوف علوم پیشرفته-  تمایل به رهاکردن عناصر طبیعت­ گرایانه و جایگزینی آنها با رویکردهای پیشین فلسفه کلاسیکی داشت؛ (3) در برخی موارد، [عناصرِ] باقی مانده­ی قابل توجه ­ای از تفکر پوزیتیویستی در کوهن وجود دارد که کوهن وجود آن ویژگی­ها را تحت این عنوان به رسمیت نشناخته است؛ (4) عناصر طبیعت­ گرایانه ­ای اشاره شده در(1) ، اصیل­ ترین و بارورترین عناصر تفکر کوهن هستند؛ (5) عناصر پوزیتویستی اشاره شده در (3)، تفکر او را ناقص می­ کنند(تضعیف می کنند) و در حکم عوامل ممانعت کننده­ ی کوهن در بسط عناصر طبیعت­ گرایانه­ اش و در پیگیری مسیر اتخاذ شده توسط اکثر فلاسفه­ ی علم بعد او هستند. پریستون قرائت دیگری از کوهن ارائه می­ دهد که در آن بر عناصر ویت­گنشتاینی در کوهن تاکید می­ کند. استدلال من این است که این نگاه جایگزین، توصیفی است،  شواهد متنی و حقایق تاریخ فلسفه ­ی علم قرن بیستم از آن حمایت نمی­ کنند. من دلایلی چند در طرفداری از رویکرد طبیعت گرایانه و موضوعات مرتبطش ارائه می­کنم.

_____________________________


مقدمه

پیش از این برای تز­های مختلف درباره­ی کتاب کوهن صحبت کرده بودم[1]. توصیف بحث من در آنچا چنین است:

(1)رگه­های قوی­ای از طبیعت­گرایی در کتاب ساختار انقلاب­های علمی وجود دارد که نشان می­دهد کوهن خرسند است، آزادانه از علوم پسین متعدد[مربوط به علوم واقع، مانند فیزیک و شیمی] و سایر رشته­های تخصصی(به ویژه روان­شناسی و تاریخ) در برخورد با سولاتی که حداقل تاحدی فلسفی­اند، بهره جوید.

(2) کوهن باتوجه به حرفه­­اش - به عنوان یک فیلسوف علوم پیشرفته-  تمایل به رهاکردن عناصر طبیعت­گرایانه و جایگزینی آنها با رویکردهای پیشین فلسفه کلاسیکی داشت؛.

(3)در برخی موارد، [عناصرِ] باقی مانده­ی قابل توجه­ای از تفکر پوزیتیویستی در کوهن وجود دارد که کوهن وجود آن ویژگی­ها را تحت این عنوان به رسمیت نشناخته است؛

[در این مقاله] استدلال می­کنم:

(4)عناصر طبیعی­گرایانه­ی اشاره شده در(1) اصلی­ترین و بارورترین عناصر تفکر کوهن هستند.

(5)عناصر پوزتیویستی اشاره شده در(3) تفکر او را تضعیف می­کند و به عنوان عواملی(اما نه به معنای تنها عوامل موثر) در ممانعت کوهن از بسط عناصر فلسفه طبیعی­اش و همچنین حرکت درمسیری که  اکثر فلاسفه­ی علم بعد از اونیز طی کردند، عمل می­کند. 

باید از جان پرستون به خاطر تبیین بسیار شفاف و منطقی دیدگاه­هایم در مقاله­ی «برد، کوهن و پوزتیوسیم»(پریستون 2004) تشکر کنم. پرستون با در نظرگرفتن موضوع همراه با دیدگاه من، همفکری بسیار زیاد خود را با تفسیر شبه-ویت­گنشتانی از کوهن (که اخیرا توسط ریدو شاروک ارائه شده)[2] نشان می­دهد. این تفسیر مهمی از کوهن است و مقاله­ی پرستون تلاش زیادی برای کمک به تبیین و تشریح آن و همچنین برای نشان دادن اختلافاتش با دیدگاه من انجام داده است. در هرصورت، من باید استدلال خود را در زیر بیاورم که این دیدگاه ثانویه، توصیفی است، از حمایت ضعیف شواهد متنی و واقعیت­هایی از تاریخ فلسفه علم در قرن بیست، برخوردار است. به منظور ارزیابی من دفاعیاتی برای رویکرد طبیعت­گرایانه و موضوعات مرتبط با آن ارائه می دهم. بنابراین این مقاله شبیهِ پاسخ به اظهارات انتقادی نیست بلکه فرصتی است برای شرح و بسط تفسیر من از کوهن برخلاف تفسیر رایج از او.  

2-معنی واژه­های نظریه­ای

یک خصوصیت از تفکر کوهن که من تشخیص دادم  به عنوان تعهدی به میراث پوزتیویستی است ، رویکرد چارچوب نظریه ای کوهن به معنی واژگان نظریه­ایست . پرستون سوال می­کند که آیا این یک تزِ به شدت پوزیتویستی است؟ او اظهار می­کند که او ممکن است به خاطر تایید گرایی­اش پوزتیویست تصور شود، به این معنا که به معنی نیاز دارد تا ’قابل شناخت’ باشد. پرستون در ادامه بیان می­کند این نوع از تاییدگرایی قابل عینی شدن نیست، و درواقع او فکر می­کند که نوعی از معناشناسی رئالیستی برای ارضای آن نیاز مورد نظر من است.

نظرات جالب متعددی اینجا وجود دارد که نیاز است روشن شوند. اما من باید با موارد مهم­تر شروع کنم. دیدگاه چارچوب نظریه­ای از مفهوم پوزتیویست به چه معناست؟ سوالاتی از قبیل «آیا تز T یک تز پوزتیویستی(تجربه­گرا، ایده­آلیست، رئالیست و...) است؟» به شدت سخت هستند.  با این حال  به منظور بحثی کنونی بحث ذیل را دنبال می­کنم. ممکن است تز T ضرورتا پوزتیویستی انگاشته شود به این معنا که فقط پوزتیویست­ها به T معتقدند. یااینکه تز T پوزیتیویست سبب­شناسانه انگاشته شود، که در آن تبیین تاریخی از غلبه یا اعتقاد به تز T است چراکه به وسیله­ی پوزتیویست­ها جاافتاده شده است یا به سبب تزهای پوزتیویستی توسعه داده شده. مطمئن نیستم که شرح چهارچوب نظریه­ای از معنا، اساسا پوزتیویستی است، اما معتقدم که رواج آن در میان فیلسوفان علم دهه­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­­های 50 و 60 با توجه به این واقعیت است که به وسیله­ی پوزتیویست­ها بسط داده شده بود. بنابراین تز سبب­شناسانه­­ی پوزتیویستی است.

برخلاف آن اظهارنظر پرستون، من فکر نمی­کنم دیدگاه چارچوب نظریه­ای به دلیل ارتباط با اثبات­پذیری، پوزتیویستی است، حداقل در راستای اهداف پرستون نیست. سبب­شناسانه، دیدگاهی که میان پوزتیویست­ها گسترش یافت به عنوان یک پیامد شروع با تز ضرورتا پوزتیویستی که معنای نظریه­ای بر اساس معنایی از اصطلاحات مشاهدتی بنا شد و بنابراین پاسخی است به مشکلات مختلفی که آن دیدگاه با آن مواجه می­شود. آن واژه­های نظریه­ای، که با رویکرد معناشناختی بنا شده­اند، در واقع یک ادعای اثبات­گرایانه است، اما موضوع چندان به عنوان مسئله­ی معناداری شناخته نمی­شود، اما به این نظر که گزاره­های مشاهدتی تنها اموری­اند که ما قادر به اثبات آنهاییم، ترجیح دارد. از این رو، اگر گزاره­های نظریه­ای در کل هرمعنایی داشته باشند، آن معنا باید از  واژگان گزاره­های نظریه­ای استخراج شود. پوزتیویست­ها راه­های مختلفی را برای بسط این ایده امتحان کردند. ابزارگرایی محض ادعا کرد که فقط گزاره­های مشاهدتی دارای معنا می­باشند و اصطلاحات و مدعیات نظریه ای محض، فاقد معنا هستند. تحویل­گرایان معتقد بودند گزاره­های نظریه­ای و اصطلاحاتش معادل معنایی گزاره­های مشاهدتی(پیچیده) و اصطلاحاتش را دارد. اما این رویکردها برای باورپذیری و کارامدی در جزئیات با شکست مواجه شدند. بعد از آن مدل دو زبانه گسترش داده شد، که به موجب آن بخش نظریه ای زبان علمی دارای معنای واقعی درنظر گرفته شد (برخلاف ابزارگرایان) اما بدون آن معنا مساوی با معانی مشاهدتی بخش­های زبان علمی می­شوند (برخلاف تحویل­گرایان). بنابراین بخش مشاهدتی از نظریه ای در زبان متمایز می­شوند(که مدل دو زبانه را نتیجه می­دهد). با این وجود، تعهد پوزتیویست به مشاهده، در کل زبان علمی باقیمانده در ریشه­ی معنا وجود دارد. اصطلاحات مشاهدتی از پیش به خاطر ارتباط با اشیای قابل مشاهده، معنادار شده­اند، بخش تئوری زبان نیز به موجب بخش مشاهده­ای و از طریق قواعد مطابقت، معنادار می­گردند. هرچند قاعده­های مطابقت نه اصطلاحات نظریه ای منفرد را به زبان مشاهده­ای پیوند می­دهند و نه هر گزاره­ی نظریه ای را با گزاره­ی مشاهده­ی متناظرش متصل می­کنند. بلکه آنها همه­ی نظریه ایه­ها را به گزاره­های مشاهدتی پیوند می­دهند. بنابراین این سوال «معنای اصطلاحات نظریه ای منفرد چیست؟» بی­پاسخ باقی می­ماند. پاسخ داده شده که نظریه­ها به عنوان یک کل معنا­شان را از طریق قواعد مطابقت می­گیرند، اصطلاحات نظریه­ای منفرد معنایشان را از معنی نظریه­ها، به سبب نقشی که در نظریه­ها بازی می­کنند، می­گیرند. بنابراین برای توضیح  معنی اصطلاح t باید توضیح داد که آن در نظریه­ی T آشکار می­شود (نظریه­ای که به وسیله­ی قواعد مطابقت r1, r2,… به زبان مشاهده­ای مرتبط شده) و در نظریه­ی T اصطلاح t چنین و چنان نقشی را بازی می­کند.

اگر کسی با پیروی از راهی که در بالا بیان شد، دیدگاه چارچوب نظریه­ای از معنای نظری را قبول کرد، یا آنرا  از بقیه برتر دانست، درنتیجه اتنخاب او از آن دیدگاه، پوزتیویست سبب­شناختی است. این مورد دوم چیزی است که من ادعا کردم برای کوهن صادق است. درستی ادعایم مستقیما تصدیق نمی­شود چراکه کوهن در کتاب ساختار انقلاب­های علمی حتی مفهوم دیدگاه چارچوب نظریه­ای از معنا را روشن نمی­کند، چه برسد که آن را توجیه کند یا بگوید منبعش برای آن چه چیزی است.[3]  اکنون ممکن است که بتوان یک دیدگاه چهارچوب نظریه­ای معنا را از بیش از یک منبع فکری به­دست آورد. به عنوان مثال می­توان از یک کاربردِ کل­گرایی محلی ویت­گنشتاین درباره­ی معنا، که در سال 1930 گسترش یافت، برای مورد خاص از اصطلاحات نظری نام برد. اما هنگامی که تحصیلات فلسفی نبستا کم کوهن را به یاد می­آوریم، بسیار محتمل­تر است تا پی­ببریم که او این دیدگاه را پذیرفته چون آن دیدگاه غالب معنای نظریه­ای بین فلاسفه­ی علم بود. برای نمونه این دیدگاه به وضوح در کتاب بسیار پرنفوذ ساختار علم 1961 ارنست ناگل[4] وجود دارد. خود کوهن اشاره می­کند که ناگل یکی از چهار دوستی بود که بیشترین نقش را در کمک برای بازنویسی دست­نوشته­های ساختار انقلاب­های علمی داشتند[5].  دیدگاه چهارچوب نظریه­ای معنایی اصطلاحات نظری بخشی از زبان مدل دوگانه­­ی سبب­شناختی است که در بالا توضیح داده شد. به همین دلیل مناسب است که سبب­شناسانه پوزتیویست را در بکار بردن دیدگاه چهارچوب نظریه­ای به کوهن نسبت دهیم.

درحالی که من دیدگاه چهارچوب نظریه­ای را به خاطر ارتباط با شناسایی­پذیر بودن معنا، به پوزیتیوست وابسته نمی­دانم، اظهارات پرستون در این باره جالب توجه است، او شناسایی­پذیر بودن معنا را مطلوب می­گیرد چیزی که با معناشناسی ارجاعی کریپکی و پاتنم تلاقی نمی­کند اما با دیدگاه چهارچوب نظری چرا.

پرستون معتقد است دیدگاه کریپکی-پاتنم شامل شک­گرایی معناشناختی می­شود چون ممکن است در آن دیدگاه معنای اصطلاح فهمیده نشود، یعنی: مطابق آن دیدگاه معنای عضوی از گونه­های مرتبط عبارت، مدلول(مرجع) آن عبارت است و گوینده ممکن است توان تشخیص آن مدلول(مرجع) را نداشته باشد، یا نتواند مرجع را از واژه­هایی که مرجع بیان نیستند، تمیز دهد. اولین گام ترمینولوژیکال. به نظر می­رسد «شک­گرایی» کلمه­ی نادرستی برای استفاده در اینجا باشد. مکتب شک­گرا درباره­ی جهان خارج، دیدگاهی است که معتقد است نمی­توانیم چیزی درباره­ی جهان خارجی بدانیم، نه اینکه جهان خارج به گونه­ایست، که ممکن است چیزی یقینی درباره­ی آن ندانیم.(دومی فقط حس مشترک عقل سلیم است). به همین نسبت شک­گرایی معناشناختی، دیدگاهی است با این فرض که ما نمی­توانیم معنای کلمات را بدانیم، و دیدگاه کریپکی-پاتنم به هیچ وجه به آن متعهد نیست. احتمالا بهتر است بگوییم دیدگاه خطاپذیری معنا، چراکه بیشترین جایی است که پرستون می­تواند عقلا آن را متهم کند که ملزم به احتمال نادانی درباره­ی معنا شده.

    اما آیا خطاپذیری معناشناختی کریپکی-پاتنم و قابلیت عینی بودن، هردو درستند؟ اجازه دهید دو مورد اصلی داشته باشیم: نام­های مناسب و اصطلاحات نوع طبیعی. این واقعیت که صحبت از معنای یک نام مناسب همواره عجیب است را نادیده بگیرید، آیا این درست است که دیدگاه ارجاعی نام­های مناسب، ملتزم است به این ادعا که ممکن است معنای نام صحیحی را که به خوبی کار می­بریم ندانیم؟ ممکن است کسی ادعا کند هرسخن­گوی ماهر انگلیسی که می­داند «رونالد ریگان» نام مناسبی است، دقیقا نمی­داند که آن نام به چه کسی اشاره دارد. در حالت کلی یک گوینده­ی ماهر می­داند برای هرنام مانند «t» که همواره عطف دهنده است، «t» حتما به t اشاره می­کند. جواب احتمالی پرستون این است که این شرط [برای جواب] لازم نیست. اما اگر التزام آن از ضرورت اینکه معنا قابل­شناخت باشد، گرفته شده باشد، آنگاه آن ضرورت اصل نامعقول آگاهی راسلی را نیزدر برمی­گیرد، و دلیلی برای رد خطاپذیری معنایی وجود ندارد. به طور مشابه می­توان استلال کرد هر گوینده­ی ماهر به زبان انگلیسی می­داند که آنچه «آب» اشاره می­کند به آب است. معهذا پرستون مطابق دیدگاه کریپکی-پاتنم معتقد است کسی واقعا(یا کاملا) معنای «آب» را نمی­داند جز اینکه بداند فرمول شیمیایی آب H2­­O است. دلیل پرستون برای نسبت دادن این دیدگاه به کریپکی و پاتنم روشن نیست. آنچه به نظر می­رسد انجام این کار نگران کننده است که بدون دانستن اینکه فرمول شیمیایی آب H2­­O است، مرجع درست «آب» را نمی­توانیم دریابیم. راهی که نادرست است انتخاب شده است. در دیدگاه پاتنم مرجع «آب» شامل انواع آب وهرچه در ساختار مولکولی با آب مشترک باشد(مانند قطرات باران) می­شود. برخی می­توانند بدون دانستن ساختار مولکولی آب، به مرجع آن پی­ببرند. درست این است راه دیگری انتخاب شود، اما راهی غیرعینی. اینکه اگر کسی نداند فرمول شیمیایی آب H2­­O است، دقیقا نمی­داند مرجع «آب» چیست، به این معنا درست است: چنین شخصی مرجع را برای بسیاری از اجزای جهان نمی­داند، چه آن جز آب باشد یا نه. اما [باید توجه داشت] این امر برای کسی که حتی می­داند فرمول شیمیایی آب H2­­O است، نیز صدق می­کند. برای بسیاری اشیای موجود در جهان، ما نمی­دانیم و نمی­توانیم بدانیم که آنها آب هستند یا خیر.

بنابراین قابل­شناسایی بودن شرط معنا به هر نحو که بیان شود، چه مطابق نظر کریپکی-پاتنم یا برخلاف آن دیدگاه، ضرورتی همواره معقول است.

3.شک­گرایی، دانش، و صدق

مطابق ویرایش دوم کتاب ساختار انقلاب­های علمی، کوهن آشکارا یک شکاک بود. در ویراست اول، موضع رسمی به نظر می­رسد نسبت به حقیقت و دانش بی­طرف باشد(چیزی خارخ از قاعده یا در امکان داشتن دانش باور صادق نمی­گوید). ایده ی اصلی که سراسر کار او به جای مانده، مطمئنا پیشرفت مکفی از علم است که نیازی به چنان مفاهیمی ندارد. در این مورد من و پریستون هم رای ایم. اما در اینکه من می­گویم کوهن از سال 1969 و ممکن است قبل آن شکاک بوده، با هم اختلاف نظر داریم.

پرستون دو دلیل برای مخالفت با من دارد. نخست اینکه شکاک ضرورتا به مفاهیم دانش و حقیقت نیاز دارد(مطابق همان درکی که فلاسفه از آنها دارند) تا جایگاه خود را مشخص کند؛ درحالیکه کوهن از بکار بردن چنین مفاهیمی سربار می­زند (به عنوان فیلسوفی که آنها را درک کرده). دومین دلیل اینکه کوهن در مقام صحبت از دانش علمی است (احتمالا در معنای غیرفلسفی؟)

در پی­نوشت 1969 برای ویرایش دوم ساختار انقلاب­های علمی، استدلالی دارد که اساس استنکافش از بکارگیری مفاهیم حقیقت و دانش است. استدالال در پی­نوشت چنین است:

این موضع البته در مقایسه با تلقی­ای از پیشرفت که میان فیلسوفان علم و عامه­ی مردم بسیار رایج است، فاقد عنصری اساسی است. معمولا احساس می­شود نظریه­ای علمی بهتر از پیشینیان خودش است، نه تنها به این معنی که ابزار بهتری برای کشف و حل معماهاست بلکه بدین علت که آن نظریه به نحوی نمایان­گر بهتر چگونگی واقعی طبیعت نیز هست. غالبا شنیده می­شود که نظریه­های پی­درپی هرچه بیشتر به حقیقت نزدیک می­شوند یا تقرب هرچه بیشتری به حقیقت می­یابند. ظاهرا تعمیم­هایی از این قبیل نه به معما راه­حل­ها و پیش­بینی­های مشخص حاصل از نظریه، که به هستی شناسی نظریه معطوف هستند، یعنی به همخوانی میان هستی هایی که نظریه­ با آن­ها طبیعت را پر و گرانبار می کند و آنچه ’واقعا وجود دارد’.

شاید راه دیگری برای نجات مفهوم حقیقت برای اطلاق به نظریه های تمام وجود داشته باشد، لیکن این راه چنین نخواهد کرد. من معتقدم هیچ راه فارغ-از-نظریه­ای برای بازسازی عبارت­هایی چون ’واقعا وجود دارد’ وجود ندارد.  

پل هوی­نینگن-هانس [دلیل]کوهن را اینگونه تفسیر می­کند:

... استدلال [کوهن] معرفت­شناختی است؛ این از پنداشتی حاصل شده که ماورا(یا بیرون) از نظریه، اساسا گفتگو از چیزی که واقعا وجود دارد بی معنی است. اگر چنین دیدگاهی درست باشد، غیر ممکن است که دریابیم چگونه می­­توان از «مطابقت» میان تئوری و مستقل یا آزاد از تئوری بحث کرد، حقیقت کاملا معنای غیر قابل تشخیص پیدا می­کند. حکم (کیفی)  مطابقت یا حکم (مقایسه­ای) به مطابقت بهتر، چگونه قابل تشخیص است؟ جایی که یک جز حقیقت مستقل است، دو جزئی که برای مطابقت اثبات می­شود، هریک کم و بیش  مستقلا از دیگری در دسترس است. اما اگر به حقیقت مستقل دسترسی داشته باشیم- و در اینجا فقط می­توانیم به قضیه اصلی مراجعه کنیم- چه علاقه­ای برای پیگیری آن در نظریه­ها، خواهیم داشت؟

به روشنی این یک استدلال معرفت­شناختی است البته نه فقط به این علت که هوی­نینگن-هانس اینچنین بیان کرده.  ممکن است کوهن مایل باشد مفاهیم حقیقت و دانش را به خاطر این استدلال کنار گذارد، اما این نمی­تواند  مانع شکاک بودن او باشد. پاسخ پرستون این است که دلایلی در رابطه با مفاهیم حقیقت و دانش به همان معانی که فلاسفه درک کرده­اند، وجود دارد. نظر من این نیست. توجه داشته باشید که استدلال کوهن تنها علیه دیدگاهی فلاسفه­ی علم اخذ کرده­اند، اقامه نشده- این دیدگاهی است که او همچنین به عوام الناس نسبت می دهد- بنابراین ایراد کوهن، برخلاف پرستون، نمی تواند به استعمال خاص فلاسفه از «حقیقت» و «صدق» باشد. و در مواردی استدلالش می­تواند خلاف نظر ما مطابقت نظریه و چیزی که « حقیقت برین» باشد. اما اصطلاحی که غالبا کوهن در ویرگول های وارانه محصور می­کند، «حقیقت برین»، به سختی واژه ای فلسفی از هنر محسوب می­شود.   

با این حال اجازه دهید بگویم با این استدلال، نظر آخر پریستون صائب است. بنابراین حداقل در این موضع که: کوهن شکاک* بود، توافق داریم موقعی که کسانی را شکاک* بخوانیم که احتمال کسب دانش­* را رد می­کنند، جایی که دانش* به معنای دانش-آنگونه که-توسط-فلاسفه-فهمیده شود، باشد.

نتیجتا سوال این است که آیا دانش* بسیار متفائت از دانش است؟-موقعی که [دانش] دوم همان واژه­ی متعارف انگلیسی ’دانش’ است.- به بیان دیگر ممکن است بپرسیم: آیا در  نقد نخست پریستون ارجاع دانش# (به معنایی که کوهن با استفاده­اش از آن مراد می­کند) چیزی غیر از [ارجاع] دانش است؟

 در متن استدلال کوهن، دانش* و صدق* احتمالا تاحدی اینگونه تبیین(مشخص) شده باشند:

(1)    قضیه هنگامی صادق است که جهان همان گونه­ای که قضیه بیان می­کند، باشد.   

(2)    S، P را می­داند* در صورتی که P صادق* باشد.

در محاجه با پریستون از او می­خواهم برای ما بیان کند که برای عبارات فوق چه چیزی قابل نقد فلسفی است و چگونه مفاهیم دانش و صدق متفاوت از کاربرد متعارفشان تبیین(مشخص) شده­اند؟

از سویی خوب است بدانیم مطابق نظر پریستون، دانش#(مفهوم جایگزین کوهن برای دانش) در مواقعی صریحا متفاوت از دانش* است و  هماهنگی­ بهتری نسبت به دانش* با مفهوم متعارف آن دارد. پس برای مثال سوالی که درپی سوالات فوق وجود دارد این است که آیا دانش# متضمن صدق معنای دیگری دارد( مثلا از صدق# )؟ اگر ندارد آیا آن با مفهوم رایجی که فقط از صدق می­توانیم داشته باشیم تعارض ندارد؟ واگر دانش# مستلزم صدق# است، در آن صورت چه چیز صادق# است؟ آیا صدق# به نحوی که اشیا موجودند بستگی دارد(مشخصا مستقل از چیزی که ما باور داریم)؟ اگر صدق# به نحوی اشیا هستند بستگی ندارد، آنگاه ما خواهیم پرسید چرا صدق# هم­ارز مناسبی برای مفهوم متعارف صدقی است که مفاهیم صدق را به نحوی اشیا است وابسته می­کند. در واقع این موردی است که فیلسوفان(به طور مشخص راسل و آستین) نظریات پیشرفته­ی صدق را گسترش دادند. آن نظریات احتمالی را مطرح کرده­اند که صدق یک موضوع از مطابقت ساختاری بین جهان و قضیه است. باید توجه کرد که دیدگاه ناپخته­ای که قائل است صدق به نحوی که جهان هست بستگی دارد (ترجیح دارد به معکوسش) هم­ارز نظریه­ی مطابقت صدق از خود نیست،از آنجایی که به چیزی که در نحوی که مطابقت ساختاری است  نیاز ندارد. گرچه نظریه­های فلسفی­ای وجود داشته­اند که این ایده­ی ناپخته­ (و [نظریه­هایی] که آنرا حمایت ­کرده­اند) را انکار کرده­اند، اما این ایده­ که صدق را وابسته به نحوه­ای که جهان هست، را بسیار سخت می­توان ’فلسفی’  توصیف کرد.

احتمالا بازسازی یک هم­ارز قطعی کوهنی از دانش و صدق، سخت باشد چونکه او در این باره کم سخن گفته باشد. پریستون دو مثال از استفاده­ی کوهن از این واژه ها ذکر کرده.

(1a) ...علم- یا مسلم­ترین نمونه­هایی که دانش خوانده می­شوند...[6]

(1b) ... مجموعه­ی دانش علمی آشکارا در طول زمان افزوده می­شود...[7]

(2) رفتار دانشمندان طبق پیروی از راه­هایی است؛ (در اینجا که مدخل ورود نظریه است) آن حالت­های رفتاری، توابعی بنیانی برای پیروی دارند؛ در فقدان یک حالت جایگزین -که باید توابع مشابه ارائه دهد-  دانشمندان باید بنیانی رفتار کنند، مثل حالتی  اساسی که نگرانی­شان پیشبرد دانش علمی است.[8]

این نه نتها اثبات نمی­کند که کوهن تنها، مفهوم فلسفی دانش(دانش*) را قبول ندارد، بلکه ادعای مرا مبنی بر شکاک بودن کوهن مطابق ویرایش دوم کتاب ساختار انقلاب­های علمی را نیز رد نمی­کند. نخست توجه داشته باشید که نقل قول­های پریستون از مفاله­ی کوهن در کتاب نقد و رشد دانشِ لاکاتوش و موس­گراو است[9]. هرچند کتاب چاپ سال 1970 است لکن جمع­آوری شده از کنفرانسی است که در سال 1965 برگزار شده. نقل قول­های (1a) و (1b) از مقاله­ی کوهن با نام ’منطق اکتشاف یا روانشناسی پژوهش’ است که مطابق نظر لاکاتوش و موس­گراو ’ضرورتا می­بایست در ساختار ابتدا خوانده شود’(viz. in1965)[10] نقل قول (2)از مقاله­ی ’واکنش­ها به نقادی من’ کوهن است که در کنفرانس ارائه نشده بلکه در سال 1969 نگارش یافته، یعنی سالی که کوهن ’پی­نوشت’ نگارش دوم کتاب ساختار انقلاب­های علمی را آماده کرده، و قطعا تنها این نقل قول، دلیل ادعای من می­باشد.

نقل قول دوم دلالت نمی­کند که کوهن معتقد است که دانش قابل اکتساب است. (حتی اگر ’دانش’ فهمیده شود). چون چیزی که او می­گوید این است که دانشمندان باید عملشان مانند حالتی که نگرانی­شان پیشبرد دانش علمی است،  رفتارکنند، و بنابراین ’دانش علمی’ زمینه­ای نیرومند است (این بخشی از محتوای مفروض مفهوم دانش است). حتی اگر مفسر معتقد باشد دانش علمی ناممکن است، می­تواند بگوید اگر نگرانی الف­ها افزایش دانش علمی باشد، الف می­بایست چه کار کند. برای اینکه ادعای مفسر کارا باشد نیاز است که الف معتقد باشد دانش علمی امکان­پذیر است نه مفسر(که در اینجا کوهن است). درست مثل این است که من می­توانم بگویم اگر آرتور نگرانی­اش این است که خود را به شکل بابا نوئل در آورد باید چه کند، حتی اگر به بابا نوئل بودن او باور نداشته باشم.

اگر نظر اخیر را کنار گذاریم، نقل قول (2) نشان می­دهد که کوهن متمایل به استفاده از  واژه­ی ’دانش’ بود دراین­حال جالب توجه است که من آنرا استدلالی شکاکانه می­گیرم. آیا این نشان دهنده­ی این است که کوهن تنها مفهوم فلسفی دانش را رد می­کند نه مفهوم متعارف آنرا؟ نادر است شخصی نشان داده باشد (و آن طور که من با پریستون محاجه می­کنم تا نشان دهم) که هدف استدلال کوهن  در پی­نوشت 1969 مفهوم فلسفی صدق است نه مفهوم متعارف آن. یک فرض این است که به طور برابر و شاید بیشتر محتمل باشد که کوهن، عالما یا به طور دیگری، برای دلایل شکاکانه­ای به طور کلی مفهوم متعارف صدق را رد کرده و ’دانش’ را در کاربردی نامانوس بکار برده، با تساهل می­توان گفت ’چیزی که فرض گرفته شده، دانش باشد’. این نحو استعمال ’دانش’ با نحوه­ی استعمال متعارف ما در تعارض است، در صورتی که بعضا معادل کاملا  استانداردی است از کاربرد دانش علمی، که توسط جامعه­شناسان بکار می­رود.

اجازه دهید به نقل قول (1a) بازگردیم. اگرچه این نقل قول قبل از زمانی است که من ادعا کردم کوهن آشکارا شکاک است، لکن روشن کننده­ی تفکر اوست. نوشته­ی او چنین است:

(1a*) ابتدا باید بپرسم هنوز به تبیین نیاز دارد. نه دانشمندان از رخ حقیقت عالم پرده پرداشتند نه حتی رویکردشان موجب تقرب به صدق شد. جز اینکه مانند یکی از پیشنهادات انتقادی من، مثل نتیجه­ی عمل دانشمندان به سادگی از رویکرد صدق دفاع می­کنیم بدون اینکه پیشرفتمان سوی آن هدف را تشخیص دهیم . ترجیحا ما ماید تبیین کنیم چرا علم - یا مسلم­ترین نمونه­هایی که دانش خوانده می­شوند-  به آنگونه ایست که پیشرفت می­کند، و باید دریابیم در حقیقت چگونه این پیشرفت محقق می­شود.[11]

 این پاراگراف به ما می­گوید که قادر به تشخیص صدق یا رویکرد منتهی به صدق نیستیم. در این پاراگراف اشاره­ای وجود ندارد که این ادعایی با مفهومی فلسفی درباره­ی صدق است. برعکس، به نظر می­رسد کوهن برای هر بازتعریفی از صدق مقاومت می­کند. این ادعا که نمی­توانیم صدق(حقیقت) را بشناسیم به نظر می­رسد به اندازه­ی کسی که می­خواهد شکاک باشد، بی­پرده شکاکانه باشد. اما کوهن همان طور که پریستون نقل می­کند، پس از آن زمان قصد می­کند که بگوید دانش علمی قابل کسب کردن است. لکن چه کسی می­تواند دانش داشته باشد اگر صدق(حقیقت) قابل شناسایی باشد؟ پس از قرار معلوم کوهن نمی­تواند فکر کند. چنین به نظرم می­رسد این بهترین تبیین است برای این وضع است. کوهن در آنجایی که معتقد است: صدق(حقیقت) را نمی­تواند تشخیص داد، ما در موقعیتی نیستیم که بگوییم نظریه­هایمان طبق [نظام] طبیعت چیده شده،  یک شکاک است. گویا تمایل او از 1965، و ممکن است از آن قبل­تر، برای گرفتن چنین مواضعی به همین اندازه بوده، لکن او فقط پس از ویرایش دوم کتاب ساختار انقلاب­های علمی برای آن[موضعش] استدلالی پایه ریزی کرده است. طبیعتا کسی که از روی شکاکیت استنتاج کند سریعا در می­یابد که اعتقاد  کوهنبر عدم امکان دانش نظری است، چراکه دانش فقط نوع مشخصیاز شناسایی صدق(حقیقت) است. اما کون در اقتضائات نادر متمایل به استفاده از دانش علمی است. بنابراین تصور کوهن از دانش به روشنی چنان نیست که درگیر(شناسایی) صدق(حقیقت) شود. به تعبیر من، مراد کوهن از ’دانش علمی’ بدنه­ی عقاید علمی است[هسته ی مزرکزی عقاید علمی] که تمام و کمال محرز انگاشته شده اند، [و] اکثرا در مناسبات  انجمن های علمی­ اخذ شده­اند، نه وابسته به علوم آزمایشی و ابطال شده.  ’دانش علمی’ چیزی است که دانشمندان آنرا دانش علمی می­گیرند، امری که مشترک میان سایر نویسندگان[علمی] (خصوصا آن دسته­ی ای که نسبی­گرایند) است. این که کوهن واژه­ی دانش را به عنوان ..... به کار می­برد قابل دقت است، برای نمونه در عبارت ’دانش علمی’ و بحث نمی­کند که آیا  دانشمندان به طور شخصی یا گروهی از دانشمندان، واقعیات منحصر به فرد را می دانند یا دانش نظری برخی نمونه­های خاص را دارند. علاوه بر این استفاده­اش از ’دانش علمی’ در زمینه­ی شناخت شناسی نیست بلکه در بحث از پیشرفت ایده­های علمی است،  که آن برای گفتن این مطلب است که در موضوع  تشخیص میان آنچه واقعا دانش است و آنچه مفروض گرفته می­شود که دانش باشد جز به جز وابسته نیست.  ­

علت جدایی­ پریستون در این موضوعات این است که اتهامات شک­گرایی در مغایرت با نسبت پوزتیویست دادن من به تفکر کوهن است، چرا که پوزتیویست­ها ’آخرین افرادی­اند که معتقدند علم منجر به دانایی نمی­شود چون بر این تفکرند که علم دقیقا دانش محصل است’. من اعتقاد ندارم که شکاکیت کوهن الزاما پوزتیویستی است- بعد از تمام دیدگاه­ها و استدلالاتی که توسط غیرپوزتیویست­ها منتشر شده.  به هرحال تعارضی میان آن نوع از شک­گرایی که من به کوهن نسبت دادم و پوزتیویستم وجود ندارد. برعکس استدلالی خاص که بسیار مشابه این است توسط پوزتیویست­ها استفاده می­شود، مثلا نوایت برای مستدل کردن نظریه­ی مطابقت صدق[12] [از آن استفاده می­کند]. از انجایی که این استدلال دست کم به کوهن برمی­گردد شگفت­اور نیست، و چون وجود به طور فزاینده شناخته شده، جریان فکری مستحکم کانتیان در پوزتیویسم پهلو به پهلوی اکثر جریان علنی شناخت­شناسات وجود دارد. این نظر اخیر البته به این معنی یک عنصر قوی شکاکانه دارد، (به طور آشکار در دانش مشاهده­ناپذیر و دانش استقرایی). این شک­گرایی شناختی در مرحله­ی اول در تلاش برای کاهش بحث نظری به بحث مشاهدتی یا به عبارت دیگر، مباحث نظری کاهش یافته، پس این چندان در رابطه با هویات مشاهده­ناپذیر نیست. چیزی که در بالا راجه به آن بحث کرده ام. دوم اینکه مشکلات شکاک با (بسط) استقرا نشان داده شده، برای مثال در تلاش (ناکام) کارناپ برای تدوین منطق غیربسط یافته­ی استقرا که بر پایه­ی ایده­ی منطق احتمال بنا شده[قابل مشاهده است]. از منظر فلسفه علم معاصر که توسط واقع­گرایی علمی حکم فرما شده، ضدواقع­گرایی پوزتیویستی مشخصا شکاک است. مطمئن باشید پوزتیویست­ها درباب دانش علمی حقیقتا شکاک نبودند- کاملا برعکس چیزی که  پریستون می­گوید. آنها رفتار و روشی موافق علم داشته­اند و می­خواستند این عبارت شلیک ’مفهوم جهانی علمی’ ترویج دهند. اما اکثر جزئیات پوزتیویسم را می­توان به عنوان نتیجه­ی تلاش برای وفق دادن این رفتار و روش موافق علم با فلسفه­ی شکاکانه­ای  فهمید که از تجربه­گرایی و کانت به ارث رسیده. از این­رو نیاز است نشان داده شود که تئوری­های علمی درباره­ی هویات نظری غیرقابل مشاهده­ نیستند و علم دزدانه یا ’انسانی’ از استقرا استفاده نمی­کند.     

4.پوزتیویسم و طبیعت­گرایی

با توجه به اتهامات پوزتیویسم پریستون معتقد است که ...   برخی فیلسوفان طبیعت­گرای معاصر  از کوهن پوزتیویست هستند، و به نحوی که پریستون معتقد است مسئله­­آمیز است.

گفتگوی جدلی اتهامی کوهن شفاف نیست. وی با گفتن اینکه می­خواهد نشان دهد طبیعت­گراها پوزتیویست­اند یا در برخی حیثیت­های مهم پوزتیویستی­اند، شروع می­کند. اما هنگامی می­خواهد استدلال را شرح دهد بیان می­کند این یک ’حیثیتی طبیعت­گرایانه در پوزتیویست­هاست’. البته دو گزاره به کلی متفاوت از هم­اند: یکی در قالب الف، ب است، می­باشد و دیگری در قالب ب، الف است. دومی در صورتی می­تواند درست باشد که اولی نادرست باشد. ممکن است که پوزتیویست­ها در برخی حیثیت­ها طبیعت­گرا باشند بدون اینکه قائل شویم طبیعت­گراها در همه­ی شئون خود پوزتیویستی­اند.

حیثیت در مسئله چیست؟ دشواری مسئله این است که معروف است پوزتیویست­ها ’طبیعت­گرای روش­شناختی’ هستند، مطابق با پریستون این دیدگاه اخذ می­شود که بین روش(متودولوژی) علوم اجتماعی و طبیعی هیچ اختلافی وجود ندارد یا نباید وجود داشته باشد. این دیدگاه که روش واحد مشترکی برای تمامی علوم(طبیعی یا اجتماعی) وجود دارد، با کمی تساهل، وحدت­­گرا در روش­شناختی خوانده می­شود. [حال] آیا وحدت­­گرای روش­شناختی، طبیعت­گرایانه است؟ من نمی­توانم دلیلی برای حمایت از آن مشاهده کنم. [بلکه] برخلاف آن، دیدگاه من این است که طبیعت­گرایان می­بایست تکثر­گرا در روش­شناختی باشند.[13] در هر صورت این عرصه­ی دیگری است که پوزتیویست­های منطقی و طبیعت­گرایان به شدت اختلاف دارند و به سبک پریستون  در ’ساخت دلیل مشترک’ قدم بر نمی­داردند. در حقیقت پوزتیویست­ها کمیته­ای برای واحدسازی علوم و روش واحد علمی بودند. در اصل طبیعت و شایستگی آن روش باید پیشین قلمداد می­شد، و آن باید بسط و توسعه­ی گزاره­­ی صوری و حساب مسندات باشد؛ برای مثال منطق استقرای کارناپ که در بالا ذکر شد. مسلما هنگامی که چنین برنامه­هایی به مشکل برخوردند، همان­طور که [برنامه­ی منطقی] کارناپ به مشکل خورد، در واکنش به [وضع] قرارداد توسل می­جستند. و امکان گزینه­های قراردادی به تعدد روش­های ممکن منتهی می­شود. لکن این تکثرگرایی روش­شناختی مورد نظر در این بحث نیست، چرا که هیچ مصداقی که گزینه­های مختلف می­بایست برای بخش­های مختلف علم(مانند فیزیک و جامعه­شناسی) اختصاص دهند، وجود نداشت. آنچه مورد غفلت واقع شده بود این بود که روش­های علمی خود می­بایست محصول اکتشافات علمی باشند. نظر اخیر، که ضرورتا ادعایی طبیعت­گرایانه است، نتیجتا با سرعت سوی تکثرگرایی روش­شناختی هدایت می­شود. به جهت روشن شدن بحث[باید توجه داشت] موضوع مطالب علوم متنوع بسیار متفاوت است و بنابراین کسی نباید انتظار داشته باشد که روشی که در یک زمینه گسترش پیدا کرده ضرورتا در هر زمینه­ای کاربرد دارد. گرچه یک روش ممکن است در زمینه­های جدید بکاربرده شود ولی آن[روش] دوباره موضوعی برای کشف و علم خود باید حدود آن کاربرد را معین کند. پس برای مثال کشف سِر جوزف لارمور: رابطه­ی میان زمان تناوب جذب و بازتابش امواج مغناطیسی توسط نوکلئون در یک میدان مغناطیسی و شدت آن میدان ، علم محض بود. در 1940 این کشف برای تحلیل نمونه­های کوچکی ازترکیبات شیمایی مورد استفاده قرار گرفت تا اینکه تنها در سال 1970 تکنیکی بود که ابتدا در علم پزشکی بکار گرفته شد(در تصویربرداری رزونانس مغناطیسی)؛ اخیرا  این تکنیک به عنوان یک روش پژوهشی در روانشناسی بکار رفته است. متاسفانه به نظر می رسد که MRI یک روش در دستان جامعه شناسان خواهد شد، اما نمی شود پیش قضاوت کرد. قطعا برای همه روشن است که روش های جامعه شناسی مثل نظرسنجی های میدانی، هیچوقت در فیزیک استفاده نمی شوند، اما حتی در جامعه شناسی قابلیت به کارگیری این روش و مهمتر از آن، محدودیت هایش، اجزای طراحی پرسشنامه و قس علی هذا، موضوعاتی برای تحقیقات جامعه شناسان و روانشناسان است. طبیعت گرایان ممکن است تحت تاثیر این واقعیت باشند که NMR به فیزیک، شیمی، پزشکی و روانشناسی مرتبط شده است و همچنین بر ارتقای بنیادی این تز که علم به وسیله شبکه ای از روش ها یکپارچه می شود. این وحدت ضعیف و قیاسی فرضیات علم توسط رویکردهای کثرت گرایانه وقیاسی به روش شناسی برانگیخته شده است که در تقابل آشکار با زمینه های پوزیتیویستی که توسط پرستون معرفی شده می باشد.

پرستون همچنین به تفضیل شرح می دهد که چگونه پوزیتیویست ها در یک نظر علم را محدودکننده دامنه دانش پوزیتیویست به شمار می آورند و در نظر دیگر این دیدگاه توسط ویتکنشتاین و کوهن رد شده است. پرستون به وضوح در این زمینه محق است، اما این درنسبت با بحث جاری درباره رابطه کوهن با پوزیتیویسم و طبیعت گرایی، قابل چشم پوشی است. برای طبیعت گرایان اجباری بر اعتقاد به این که تمامی دانش ها، علمی اند وجود ندارد. برعکس او ممکن است بخواهد به خاطر روش شناسی تکثرگرایانه اش به این باور داشته باشد، چرا که راه های کسب دانشی وجود دارد که علمی نیستند. برای مثال او - با شواهد کافی- اعتقاد دارد که طبیعت با قدرت های مسلم درک و شهود به بشر هدیه شده است، که می تواند به عنوان پردازش ناخودآگاه اطلاعات فهمیده شود، که به سوی حواس معین و پس از آن اعتقادات هدایت می کند که ممکن است دانش باشد (برای مثال پردازش هایی که سبب یک حس ناخوشایندی که منتج به باوری می شود، در حقیقت دانش به این که خطری وجود دارد.) چنین دانشی نباید علمی خوانده شود. چیزی نیست که طبیعت گرایان را مجبور کند که دانش غیر علمی را به چنین نمونه های مبهم منحصر کند. اکثر آنچه ما مجتمعا یاشخصا می دانیم به وسیله روش ها تحصیل شده است که اشتباه است آن را علمی بنامیم (برای مثال انتباعات و احساس مشترک که از دسته های گوناگون معلول شده). در هر صورت طبیعت گرایان فلسفی معتقدند روش های علمی یا حداقل هدفگیری علم- ممکن است در خود فلسفه استفاده شود. برخی سوالات سنتی فلسفی به وسیله روش های پیشین فلسفه محض اولیه قابل پاسخگویی نیست اما ممکن است به داده های علمی قیاسی نیاز داشته باشد. در این نقطه طبیعت گرایان دوباره در مقابل پوزیتیویست ها قرار می گیرند، در صورتی که پوزیتیویست ها و ویتگنشتاین (متقدم و متاخر) موافقند. مادامیکه طبیعت گرایان معتقدند که دانش فلسفی در اصل امکان وجود داشتن دارد و ممکن است با دانش علمی همپوشانی کند، پوزیتیویست ها و ویتگنشتاین وابستگی دانش و فلسفه را انکار می کنند (همانطورکه پرستون برای ویتگنشتاین متقدم به خوبی نشان می دهد)، و در حقیقت، به طور نادقیق احتمال دانش فلسفی را در کل رد می کند. این نقل قولی است که بیکر و هکر با دیدگاه ویتگنشتاین هم نظر می شوند:

مطابق یک مفهوم، فلسفه درجایی که حکم به مقید و محدود بودن حس می­کند، فوق عادی است. این روشن می­کند کدام سوالات قابل فهم­اند و چه پژوهش­هایی در اصل برای جواب دادن به آنها مرتبط، یا یا بی­ربط می­باشند. این دیدگاه ویت­گنشتاین در سراسر فعالیت علمی­اش حفظ و مستدل شده، به این معنی که تلقی او از فلسفه به منزله­ی فعالیتی جهت روشن سازی [ماهیت] اندیشه است (رساله­ی منطقی فلسفی4.112) یا به عنوان تلاشی جهت فهمی عمیق­تر از زبان(ملاحضات فلسفی7). ماهیت علم  بکلی متفاوت است و به منظور اهداف بسیار متفاوتی دنبال شده. در نتیجه علم فاقد ارتباط با فلسفه است.[14]  

به همین نحو پوزتیویست­ها، عمده­ی فلسفه­ی سنتی و خصوصا متافیزیک را درحکم به مقید و محدود بودن حس  و در نتیجه خطاپذیر بودن آن، شکست­خورده قلمداد کردند. برخی از پوزتیوست­ها درپی یافتن نقشی برای ’فلسفه­ مطلوب’ به عنوان منطق علم، بوده­اند، گرچه حتی آنان نیز به این رسیدند که یک منطق برای علم، جزئی از علم نیست. شلیک به نحوی دیگر دیدگاه ویت­گنشتاینی­تری از فلسفه اتخاذ می­کند، [فلسفه] به عنوان یک فعالیت و در نتیجه نه یک بخشی از علم.

بنابراین گرچه هم پوزتیویست­ها و هم طبیعت­گرایان رویکرد ’موافق-علم’ اخد کردند، شباهتشان در این مورد پایان می­پذیرد. درباره­ی ماهیت فلسفه و رابطه­اش با علم، شدیدا ازهم دور می­شوند.

5. روان­شناشی و حساب­گرایی

قضاوت دانشمندان با پیروی از قواعد صورت نمی­گیرد، بلکه [حکم و قضاوتشان] بیشتر بر فهمی از مشابهت بهترین حل معماهای پارادایمی، بنا شده. این بینش محوری کتاب ساختار انقلاب­های علمی­ است، و این کتاب ماهیت یک انقلاب علمی را تبیین می­کند به طوری که انقلاب تغییر نمونه­های پارادایمی­ بیان شده. لذا دانشمندی که دیدگاهش را در حین انقلاب تغییر می­دهد، کسی است که درک می­کند چه چیز بهترین جز تغییر علم را تشکیل می­دهد. این می­تواند تغییری عمیق برای دانشمند باشد، تا اندازه­ای به این دلیل که آن تغییر تنها عقاید آگاهانه را درگیر نمی­کند بلکه دگرگونی در درک و فهم ناخودآگاه را نیز در بردارد. کوهن آنرا به تغییر گشتالت ربط می­دهد و در واقع می­اندیشید که مکانیسم­های روان­شناختی مانند آن هستند.

اظهارات کوهن درباب موجودیت انقلاب­ها، مانند پرش-گشتالتی و درگیر تغییرات بودن جهان دانشمندان، واکنشی منفی را به نقدهای فلسفی­اش برمی­انگیزد. یک دلیل این بود که رویکرد کوهن به تغییر فهم علمی طبیعت­گرایانه بود، چراکه همچنان انتظار می­رفت نقدهایش جوابی به شرایط مجموعه­ قواعد روش قابل­ارزیابی یا تایید باشد. فکر می­کنم دلیل دیگر برای این واکنش منفی این بود که تبیین کوهن با فقدان مکانیسمی جهت پشتیبانی از پروسه­ای که مفرض گرفته بود، بسیار به مبهم-فروشی شباهت دارد. می­خواهم در ادامه بگویم که مشکل کوهن این بود که در مکانیسم­هایش که باید انواع فرایندهای فهمیدن را تبیین کند، قبل زمان خود بود، پروسه­هایی که کوهن توصیف می­کند، عقب­­تر از موضوع پژوهش­های قابل توجه­ درباره­ی علوم شناختی و روان­شناسی در قالب­ مدل­های ’پیوند گرایی’ و ’شبکه اعصاب’ بود. مقصود اصلی من این نیست که این دو مدل­، مدل­هایی درست و صحیح­اند، بلکه ترجیحا اینکه پیش از چنین مدل­هایی، اظهارات کوهن مانند توسل کردن به ابهامات مرموز است، درصورتی که زیرنور آن مدل­ها این اظهارات بینش آفرین به نظر می­رسد. البته این ممکن است که پیوند­گرایی خطای ناشایستی باشد و مدل­های دیگر مکانیسمی برای فرایندهای کوهن مهیا کند. 

آن بیان، پیوند­گرایی را به عنوان راه محتمل پیش رو  معرفی و تصدیق کردم و معتقدم که تحقیقات آینده در زمان خود آشکار می­کند که کوهن بسیار بر حق بوده، در ملاحضات مهمی در باره­ی ماهیت آموزش علمی و صدور حکم و آن مکانیسم متضمن چنان فرایند­هایی، یک عنصر پیوند­گرای معناداری خواهیم داشت. و مکانیسمی مشابه توضیح خواهد داد چه چیزی در پرش-گشتالتی و تجربه­ی بازی-کارت رخ می­دهد، چنان که کوهن اشاره می­کند [بازی کارت] توسط بارنر و پستمن صورت گرفته.[15]

پریستون پیوندگرایی را به پوزتیویسم گره می­زند، وی در این مورد باردیگر اتهام پوزتیویسم پنهان را وارد می­کند. طبق آنچه پریستون می­گوید، اهمیت در این ارتباط­ها با پوزتیویست نیست، بلکه صدق موضوعات درگیر شده است که مهم است. گرچه من فکر می­کنم برای اکثر پوزتیویست­ها این دیدگاه درستی نباشد، ولی در این مورد معتقدم حتی اگر ارتباطی میان پوزتیویسم و پیوندگرایی باشد، آنقدر ضعیف است که اشکالی به پیوندگرایی وارد نمی­کند.

اینکه چنین ارتباطی در کل وجود دارد قابل مناقشه است. ارتباط منتسب شده این است که پیوند­گرایی ضمان­دار مدلی محاسباتی از ذهن است که [این مدل] محصول رفتارگرایی است، رفتارگرایی­ای که خود حاصل پوزتیویسم است. تصدیق می­کنم که در این موضوعات کارشناس نیستم و انتظار می­رود بررسی درستی آن به اهلش واگذار شود. لکن به نظر می­رسد بسیار گمراه کننده باشد که اظهار کنیم پیوندگرایی، محاسباتی است، به این معنا که رویکردی محاسباتی به ذهن محصول رفتارگرایی است. چگونه حساب­گرایی نتیجه و محصول رفتارگرایی است؟ آن طور که من برداشت می­کنم جواب این است که جواب رفتارگرایان به مشکل دوگانگی ذهن-بدن در حالت کلی و مشخصا برای حالات ذهنی دورنی که غیرقابل مشاهده­اند، تقلیل [حالات] ذهنی به رفتار یا حداقل گرایش به رفتار کردن است. رفتارگرایان از مشکلات عدید­ای رنج می­برند، اما یکی از مهمترین آنها واقعیتی بود که رفتاری که به یک حالت ذهنی اختصاص دارد به حالات ذهنی دیگری فرد در آن قرار دارد بستگی دارد ( فعالیت­هایی که توسط یک خواسته صورت گرفته به اعتقادات فرد متکی شده). بنابراین چنین به نظر می­رسد [حالات] ذهنی به طور کلی قابل حذف نیستند. کارکردگرایی می­تواند به عنوان جوابی باشد به این مسئله، که روح رفتارگرایی را نگه داشته. برای کارکردگرا گفته شده که بودن در یک حالت ذهنی، بودن در برخی حالات فیزیکی است که محرک مشخصی آنرا صادر کرده، حصول خروجی مشابه به حالات ذهنی دیگری که شخص در آن قرار گرفته بستگی دارد. چراکه آن حالات ذهنی دیگر خود موضوع وجود آمدن برخی حالات فیزیکی می­شوند، [حالات] ذهنی کاملا بر [حالات] فیزیکی اتفاق می­افتند چراکه آن واحد ما در فراهم کردن پایه­ی مفهومی برای [حالت] ذهنی در رفتار موفق می­شویم (حتی اگر حذفی در صحبت ذهنی صورت نگیرد، مقدور است).

قیاس محاسباتی یک محرک مهم جهت طرح و برنامه­ی کارکردگراست.  آلن تورینگ اولین حساب صوری از برنامه­ی رایانه را ارائه داده که به نظر می­رسد با حساب کارکردگرا از ذهن قابل مقایسه باشد. یک برنامه­ی رایانه­ای ممکن است به عنوان مجموعه­ای از حالات تعیین شده باشد که هر حالت در شرایطی که جواب می­دهد تعیین شده، موقعی که آن [برنامه] برای محرکی فعال است (چیزی که رایانه از تایپیست یا حافظه می­خواند)، پاسخ ماده­ای از یک خروجی است (تغییر تایپ شده/حافظه یا بخش دیگر تایپ شده/حافظه و تغییر/حفظ حالت فعال رایانه). چنین مجسم سازی از ماشین تورینگ [برای حالت های ذهنی] انتزاعی است.  

.

.

.

 استارت شانکر معنای دیدگاه آلن تورینگ را این گونه پنداشته:

ایده­ی اصلی او این است که تفکر فرایندی فعال است.

 

 

 

6. نتیجه

تفکر کوهن در چه ابتدای پیدایش و چه در گسترشش، مانند محتوایش پیچیده است. من کار اولیه­ی او را که دوعنصر غالب اما متضاد دارد، چنین به تصویر کشیدم: نخست، یک مولفه­ی طبیعت­گرایانه­ی قوی، که حربه­ی اصلی  او علیه جنبه­هایی از پوزتیویست بود که آنها را رد کرد. دوم، الزام و تعهدی قابل توجه و باقی­مانده از دیگر تزهای مشخص پوزتیویستی. همچنین حمایت می­کنم از آن عنصر طبیعت­گرایانه که  در اواخر تضعیف شد (با این استثنا که استفاده از تاریخ علم تا آخر باقی ماند) و با رویکردهای پیشینی فلسفی جایگزین شد. این برای مثال در تضاد است با دیدگاه رید و شاروک که معتقدند تفکر کوهن یکپارچه­تر و کمتر پوزتیویستی و طبیعت­گرایانه، و طبق پیشنهاد  من بیشتر ویت­گنشتاینی است. اظهارات پرستون موضوع او را به طور معقول به رید و شاروک نزدیک می­کند. بررسی جزئی آثار کوهن درکنار توجه دقیق به متن نوشته­هایش، به ویژه در رابطه با میراث پوزتیویستی، چنین تفسیری را نشان می­دهد که به خوبی با شواهد پشتیبانی نمی­شود. علاوه بر این، درکی دقیق از مسائل فلسفی موجود نشان می­دهد که طبیعت­گرایی فلسفی به صورتی که من به کوهن نسبت دادم، عمیقا با پوزتیویست در تضاد است و در نسبت قابل توجهی با آن شباهت ندارد. بنابراین نسبت به آثار اولیه­ی کوهن، ترکیبی از طبیعت­گرایی و الزام به مجموعه ای جزئی و باقیمانده از تئوری­های پوزتیویستی (در درجه­ی اول آن­هایی که درباره­ی معنای مبنی بر نظریه­ است) تنش قابل توجهی در آثار اوست که ممکن است مانند تنشی که خود کوهن در اثر کوپرنیک یافت باشد، اعتقاد به خورشیدمرکزی به عنوان یک نوآوری شگفت­آور، همراه با الزاماتش، به سختی جای فیزیک ارسطویی نشست. متاسفانه در مورد کوهن، این تنش درنهایت  با رهاکردن عنصر ابتکاری طبیعت­گرایانه و حفظ تز قیاس­ناپذیری که در فهم او از معنای مبتنی برنظریه ریشه داشت، رفع شد. به این دلیل من مسیر چون ساختار کوهن را  به چرخش اشتباه کوهن توصیف کردم.

 

References

Baker, G. P., & Hacker, P. M. S. (1980).Meaning and understanding. Oxford: Blackwell.

Barnes, B. (1982).T. S. Kuhn and social science. New York: Columbia University Press.

Bird, A. J. (1998).Philosophy of science. London: UCL Press/Routledge.

Bird, A. J. (2000).Thomas Kuhn. Amersham: Acumen.

Bird, A. J. (2002). Kuhn’s wrong turning.Studies in History and Philosophy of Science, 33, 443463.

355 A. Bird / Stud. Hist. Phil. Sci. 35 (2004) 337356

Cheour, M., Ceponiene, R., Lehtokoski, A., Luuk, A., Allik, J., Alho, K., & Na¨a¨ta ¨nen, R. (1998).

Development of language-specific phoneme representations in the infant brain.Nature Neuroscience,

1, 351353.

De Haan, M., Pascalis, O., & Johnson, M. H. (2002). Specialization of neural mechanisms underlying

face recognition in human infants.Journal of Cognitive Neuroscience, 14, 199209.

Hempel, C. G. (1935). On the logical positivist theory of truth.Analysis, 2, 4959.

Hoyningen-Huene, P. (1993).Reconstructing scientific revolutions: Thomas S. Kuhn’s philosophy of

science(A. T. Levine, Trans., with a foreword by T. S. Kuhn). Chicago: University of Chicago Press.

Kindi, V. (1995).Kuhn and Wittgenstein. Athens: Smine.

Kuhl, P. K., Williams, K. A., Lacerda, F., & Stevens, K. N. (1992). Linguistic experience alters phonetic

perception in infants by 6 months of age.Science, 255, 606608.

Kuhn, T. S. (1970a).The structure of scientific revolutions(2nd ed.). Chicago: University of Chicago

Press.

Kuhn, T. S. (1970b). Logic of discovery or psychology of research? In I. Lakatos, & A. Musgrave

(Eds.),Criticism and the growth of knowledge(pp. 123). Cambridge: Cambridge University Press.

Kuhn, T. S. (1970c). Reflections on my critics. In I. Lakatos, & A. Musgrave (Eds.),Criticism and the

growth of knowledge(pp. 231278). Cambridge: Cambridge University Press.

Kuhn, T. S. (1974). Second thoughts on paradigms. In F. Suppe (Ed.),The structure of scientific theories

(pp. 459482). Urbana: University of Illinois Press. (Reprinted in T. S. Kuhn. The essential tension

(pp. 293319). Chicago: University of Chicago Press, 1977).

Kuhn, T. S. (1977).The essential tension. Chicago: University of Chicago Press.

Lakatos, I., & Musgrave, A. (Eds.). (1970).Criticism and the growth of knowledge. Cambridge:

Cambridge University Press.

Nagel, E. (1961).The structure of science. London: Routledge and Kegan Paul.

Nersessian, N. (2003). Kuhn, conceptual change, and cognitive science. In T. Nickles (Ed.),Thomas

Kuhn(pp. 178211). Cambridge: Cambridge University Press.

Pascalis, O., de Haan, M., & Nelson, C. A. (2002). Is face processing species-specific during the first year

of life?Science, 296, 13211322.

Preston, J. (2004). Bird, Kuhn, and positivism.Studies in History and Philosophy of Science,35, 327335.

Read, R., & Sharrock, W. (2002).Kuhn philosopher of scientific revolution. Cambridge: Polity.

Shanker, S. (1998).Wittgenstein’s remarks on the foundations of AI. London: Routledge.

Van Gelder, T. (1995). What might cognition be, if not computation?Journal of Philosophy, 92,

345381

 

 



[1] Bird(200,2002)

[2] Read & Sharrock (2002). Assessments and interpretations of Kuhn with a Wittgensteinian element

also includeKindi (1995)andBarnes (1982).

[3]

[4] Nagel (1961), Ch. 5.

[5] Nagel was also on the advisory committee of the International Encylopedia of Unified Science that

publishedThe structure of scientific revolutions, along with a host of other positivist philosophers of

science

[6] Kuhn (1970b), p. 20

[7] Ibid.

[8] Kuhn (1970c), p. 237

[9] Lakatos & Musgrave (1970)

[10] Ibid., p. vi

[11] Kuhn (1970b), p. 20

[12] SeeHempel (1935), pp. 4959, and Bird (2000), pp. 232235

[13] Bird (1998), pp. 224226, 258260

[14] Baker & Hacker (1980), p. 259

[15] Kuhn (1970a), p. 63

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی